بخواب رفتن. درربودن خواب کسی را: سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است. منوچهری. ترا در بزم شاهان خوش برد خواب ز بنگاه غریبان روی برتاب. نظامی. ظالمی را خفته دیدم نیمروز گفتم این فتنه ست خوابش برده به. سعدی (گلستان). از تشویش دزدان خوابش نبردی. (گلستان). نه گریان و درمانده بودی و خرد که شبها ز دست تو خوابم نبرد. سعدی (بوستان). شب از درد بیچاره خوابش نبرد بخیل اندرش دختری بود خرد. سعدی (بوستان). - امثال: اگر دنیا راآب ببرد او را خواب برده است، این مثل را برای افراد بی اعتناء به امور زنند
بخواب رفتن. درربودن خواب کسی را: سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که بکاخ اندر یک شیشه شراب است. منوچهری. ترا در بزم شاهان خوش برد خواب ز بنگاه غریبان روی برتاب. نظامی. ظالمی را خفته دیدم نیمروز گفتم این فتنه ست خوابش برده به. سعدی (گلستان). از تشویش دزدان خوابش نبردی. (گلستان). نه گریان و درمانده بودی و خرد که شبها ز دست تو خوابم نبرد. سعدی (بوستان). شب از درد بیچاره خوابش نبرد بخیل اندرش دختری بود خرد. سعدی (بوستان). - امثال: اگر دنیا راآب ببرد او را خواب برده است، این مثل را برای افراد بی اعتناء به امور زنند
راست بودن. درست بودن. مصلحت بودن: صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه نویسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). خوارزمشاهی گفت: این چیست ای احمد که رفت ؟ گفتم: این صواب بود. (تاریخ بیهقی). مرا این جا مقام صواب نباشد. (کلیله و دمنه). راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب گرچو کج بینان به چشم ناصوابت دیدمی. سعدی
راست بودن. درست بودن. مصلحت بودن: صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه نویسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). خوارزمشاهی گفت: این چیست ای احمد که رفت ؟ گفتم: این صواب بود. (تاریخ بیهقی). مرا این جا مقام صواب نباشد. (کلیله و دمنه). راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب گرچو کج بینان به چشم ناصوابت دیدمی. سعدی